دلم را باز گردان درون سینه ام
خدا نکند کسی مثل من تنها بماند
دلم نیست درون سینه ام
شراب عشقی نیست
این مهمان ناخوانده ...مرگ است
این آشنای ازسالها پیش
آخرین رنج من ...انتظاراست
دلم را میخواهم
تا شهر مرگ راهی نمانده
دلم را میخواهم
تا عمرم به سر نیامده
تا جانم به لب نرسیده
دلم را پس دهید
ای رهگذر
درون سینه ام خالیست
از دروازه ی طلایی شهر دلم را بیاورید
تا شهر مرگ راهی نماده
من طلب کارم
هیهات
حلال نمیکنم
تا عمرم به سر نیامده
تاجانم به لب نرسیده
دلم را پس دهید.....
آخرین رنج من
برسینه ی خاک خفته ام
درون سینه ام خالیست
دلم را پس ندادند
برباد رفت دلم
دردشت ،در کوه ها
کوتاه شددستم از دلم
چه بی سود این کوشش
این تلاش
دست مرگ
میبرد خوش مرا به گور....
نظرات شما عزیزان: